
در آیین پایانی سیوششمین دوره معرفی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران که روز سهشنبه 16 بهمنماه 1397 با حضور آقای دکتر حسن روحانی رئیس محترم جمهوری برگزار شد، کتاب «گفتگویی میان هگل و فیلسوفان اسلامی: صیرورت، دیالکتیک و ایدهآلیسم»، تألیف آقای دکتر سیدحمید طالبزاده استاد دانشگاه تهران و همکار مدعو گروه علوم انسانی فرهنگستان علوم به عنوان کتاب برگزیده سال در بخش فلسفه معرفی شد و آقای دکتر طالب زاده توسط رئیس جمهوری مورد تقدیر قرار گرفت. کتاب مزبور توسط انتشارات هرمس در 282 صفحه در سال 1396 منتشر شده است. متن کامل پیشگفتار کتاب بدین شرح است:
پیشگفتار کتاب «گفتگویی میان هگل و فیلسوفان اسلامی: صیرورت، دیالکتیک و ایدهآلیسم»، تألیف آقای دکتر سیدحمید طالبزاده
علوم، اعتبار خود را مرهون عینیت موضوع خود هستند. موضوعات علوم عناوینی هستند که در شبکهای در هم تنیده از گزارههای آزمونپذیر و یا معادلات ریاضی محاسبهپذیر زمینهای گسترده فراهم میآورند و پژوهندگان را به آزمون صدق یافتههای خود دعوت میکنند. علوم بدین راه منزلتی عام و شایسته به خود اختصاص میدهند. و اهمیت و تأثیر خود را در زندگانی مردمان در روندی بالنده تثبیت مینمایند. اما فلسفه از چنین بخت و اقبالی برخوردار نبوده و نیست. فلسفه باید نو به نو از چیستی خود پرسش کند و خود را به بوته نقادی بسپارد. خود را وارسی مجدد کند و ببیند آیا هنوز زنده است و رمقی برای او مانده است یا از نفس افتاده و لازم است تجدید قوا کند و راههای تازهای فرا راه خود بگشاید و به جریان روزمره زندگانی آدمی جانی تازه ببخشد.
شلینگ میگوید، فلسفه در ذات خود چیزی غیر از آنامنسیس (یادآوری) نزد افلاطون نیست. آنچه در فلسفه رخ میدهد تقریباً همانند رابطهای است که میان شاگرد و استاد در محاورات سقراطی ملاحظه میکنیم. شاگرد در این گفتوگو واقعیتها را به یاد میآورد. بنابراین:
فعالیت من سوبژکتیو یعنی، من فلسفهورز، عبارتست از اینکه به خود من ابژکتیو کمک میکند تا به آنچه در آن وضع شده است، دانا و آگاه شود و سرانجام بدین راه آن رابه شناخت کامل خودش منتهی کند
(Schelling, 1994, 106).
شلینگ توجه میدهد که فلسفه چیزی را که در من ابژکتیو یا جهان آفاقی پدیدار شده است در من سوبژکتیو یا جهان انفسی به خودآگاهی میرساند و آن را یادآوری میکند و این به گسترش جهان آفاقی مدد میرساند. هگل نیز فلسفه را به جغد مینروا تشبیه میکند که تنها با آغاز تاریکی به پرواز در میآید.[1] مقصود هگل این است که آنچه در ابعاد سیاسی و اقتصادی و فرهنگی در دوره جدید تحقق مییابد به نحو عقلانی در فلسفه صورتبندی میشود. فلسفه معاصرتی است که خود را میاندیشد و به خودآگاه میشود. طبعاً چنین صورت یکپارچه عقلانی مؤخر از آن وقایع ظاهر میشود تا آن معاصرت را بازاندیشی کند. بنابراین فلسفه ربطی ناگسستنی با زندگانی دارد، زندگانی را میفهمد و آن را در هیأت مفاهیم مضبوط عرضه میکند تا زندگانی به خویش آگاه شود و به امکاناتی که در آفاق آینده برایش گشوده میشود بیندیشد. فلسفه اگر ربط خود را با زندگانی از دست بدهد دیگر با آینده سر و کاری ندارد و در این حال، بیشتر به مرور دستاورد گذشتگان اشتغال میورزد و از میراث آنها چون گنجهای شایگان پاسداری میکند. فلسفه با این وصف دیگر جریانی مواج از تفکر و نوآوری و حیات نیست، بلکه به علمی ساخته و پرداخته تبدیل میشود. علمی که باید آن را با صرف زمانی طولانی از عمر خود بیاموزیم، مسائل آن را بفهمیم و استدلالهایی را که در حل آن مسایل اقامه شده است همراه با مناقشات و دفع آن مناقشات فرا گیریم. اینجاست که فلسفه دوباره باید خود را وارسی کند و به تجدید حیات خود بیندیشد. فلسفه اسلامی ارمغان هزار سال فعالیت فکری اندیشمندان بزرگی است که هر یک به نوبه خود به فلسفه جانی تازه بخشیدند و آن را با روزگار خود پیوند دادند. اکنون و در روزگار حاضر نیز که فلسفه اسلامی در سودای حضور در عرصه جهانی است، خواستار آن است تا به آینده بیندیشد، به علم از منظر دینی فکر کند، درصدد تصرف در علوم انسانی برآمده و به بحث از فرهنگ و تکنولوژی و سیاستگذاری میپردازد، لازم است پیش از پرداختن به مسائل روزگار حاضر، به نفس معاصرت بیندیشد. اندیشهای که ماده و صورت خود را تام و تمام میانگارد، به افکار مغایر با خود به دیده شبهاتی مینگرد که باید به آنها پاسخ گفت تا مرتفع شوند. چنین نگاهی فاقد روح معاصرت است بلکه از درون اعصار و قرون به همه چیز مینگرد و تکلیف آینده برایش از قبل روشن است. اندیشه اما چگونه معاصرت مییابد و میتواند به مسائل زندگانی و روزگار خود اهتمام ورزد؟ اندیشه تا زمانی که خود را بشرطلا اعتبار میکند و حصاری آهنین در اطراف خود بر پا میسازد تا غباری بر دامن آن ننشیند، نمیتواند معاصرت را تجربه کند. معاصرت، همزمانی نجومی نیست، بلکه همزمانی تاریخی و گشودگی فهم به جانب امکانهایی است که در جهان به ظهور در میآید. معاصرت، با فهم نسبتهایی که با بودن در این جهان رقم خورده است ملازمت دارد. اندیشه آنگاه که خود را لابشرط اعتبار کند و خود را در نسبت با جهان حاضر و مقتضیاتِ بودن در جهان لحاظ کند، گشودگی یافته اندیشههای دیگر را به مثابه امکاناتی میفهمد که بسا او را به افقهایی برتر از آنچه دارد بشارت دهند. اندیشهای که دربها را به روی خود میگشاید، از باب گفتوگو در میآید و به جانب اندیشههای دیگر متمایل میشود. میکوشد تا در این گفتوگو خود و دیگری را بیازماید و قلمرو تازهای از امکانات را کشف کند. این قلمرو امکانات درست در همان میان جای دارد، و همان ناگفتههایی است که در فضای گفتوگوی اندیشهها به بیان میآید. خصلت ابهام زبان به یاری گفتوگو میشتابد و پردههای نوینی از غنای زبان و مفهوم را نمایان میسازد. این نوشته میکوشد تا باب تازهای برای گفتوگو میان فلاسفه اسلامی و هگل فیلسوف شهیر عصر جدید بگشاید. گفتوگو میان هگل و فلاسفه اسلامی چه اهمیت و مزیتی دارد؟
1- هگل فیلسوف مابعدالطبیعه است، وی مابعدالطبیعه را که از زمان افلاطون آغاز شد و تا قرن نوزدهم تداوم یافت به کاملترین صورت آن عرضه داشته است.
2- هگل فیلسوفی است که معاصرت را میتوان در اندیشه او بازشناخت. فیلسوفی که مدرنیته را به خودآگاهی رسانید، و همه تحولات بعدی جامعه مدرن در ارتباط با این خودآگاهی رقم خورده است.
3- بیان فلسفی هگل مدرسی و استدلالی است. وی مابعدالطبیعه را به شیوه فلاسفه بزرگ غرب همچون ارسطو و کانت عرضه داشته است و از این لحاظ با سهولت بیشتری میتوان با وی گفتوگو کرد.
4- هگل فلسفه را صورت نهایی و عقلانی دین میداند و فلسفهای را که با دین مقابله کند فلسفه نمیخواند.
5- اندیشه هگل از آبشخور عرفان مسیحی سیراب شده است. وی با مایستر اکهارت و یاکوب بومه، عارفان مسیحی آشنایی عمیق داشته و فلسفه را با عرفان یگانه میداند.
6- هگل امروز نیز به واسطه تحقیقات ژرف مارتین هیدگر[2] و سپس به واسطه تعلق خاطر جامعهشناسان فرانسوی به هگل که بیش از همه از درسگفتارهای الکساندر کوژو[3] سرچشمه میگیرد، محل توجه فراوان است.[4] تا جایی که پژوهندگان اندیشه هگل در آمریکا، کانادا، استرالیا و حتی در حوزه بریتانیا بر یکدیگر سبقت میجویند. و این گواه اهمیت فراوان هگل در تفکر فلسفی روزگار حاضر است.
بنابراین گفتوگوی فلاسفه اسلامی با هگل به معنای درست کلمه آزمون معاصرت فلسفه اسلامی و مواجهه با اندیشه غربی است که هگل نماینده تامالاختیار آن است. این نوشته درصدد تطبیق میان آراء هگل و فلاسفه اسلامی نیست. در این نوشته رأی هیچ فیلسوفی بر دیگری تحمیل نمیشود. بنای این نوشته تفسیر آراء هگل برحسب آراء فلاسفه اسلامی نیست. همچنین مقصود از این نوشته نقد آراء فلاسفه اسلامی در سایه اندیشه هگل نیست. این نوشتهای در میان است. میکوشد تا به معاصرت بیندیشد و راهی برای تفکر جستجو کند. این راه البته بدون استمداد از اندیشمندان بزرگ میسر نیست.
در پایان باید از همکاری دوستان عزیزی سپاسگزاری کنم. از استادان و همکاران گرامی که از باریکبینیها و نکات ارزنده ایشان درمسیر نگارش بهره فراوان بردم، از جمله آنها دکتر سید محمدرضا بهشتی، دکتر علی اصغر مصلح، دکتر احمدعلی حیدری، دکتر محمدتقی طباطبایی، دکتر شمسالملوک مصطفوی، دکتر شهین اعوانی، سپاسگزاری میکنم. از دکتر مصطفی زالی که در تهیه و تنظیم منابع و تدقیق در پارهای عبارات اعانت نمود قدردانی میکنم. همچنین از بعضی دانشجویان که در تایپ و تنظیم مطالب کمک کردند به ویژه خانم فهیمه کاظمپور تشکر میکنم.
سید حمید طالبزاده
[1]. Hegel, 1952, 7
[2]. Martin Heidegger
[3]. Alexander Kojeve
[4]. H.G. Gadamer, 1976, 75
Highsnobiety Sneakers
Report